آفتاب از کدام سمت درآمده:اتفاق غیر منتظره ای پیش آمده
از پا افتادن: ناتوان شدن
از جا در رفتن:بسیار عصبانی شدن
از چشم کسی دیدن: او را مقصر دانستن
از زیر سنگ پیدا کردن:یافتن چیزی به دشواری
اسب را پی کردن: رم دادن اسب،دور کردن اسب
اسب فصاحت را در میدان بلاغت راندن:شیوا و رسا سخن گفتن
با سر دویدن : با شوق فراوان به سوی کسی رفتن
باب دندان: مطابق میل،مورد علاقه،دلخواه
باز جای شدن: برگشتن
بالا کشیدن: خوردن ، تصرف کردن
بچه قنداقی:ساده و بی تجربه بودن
بر مرکب چموش سخن سوار شدن:در سخن گفتن مهارت داشتن
برآویختن:جنگینن،درگیر شدن
برآهتختن:بالا بردن،کشیدن(گرز)
برافراختن بازو: بالابردن شمشیر
برای چیزی تره خورد کردن:اهمیت دادن بدان چیز
برو برگرد نداشتن : قطعی و مسلم بودن ؛ ایراد نداشتن
بسمل کردن: سربریدن
به باغ بینش در گشودن:آگاهی دادن
به تته پته افتادن:بریده بریده حرف زدن
به تیر غیب کشتن: افراد ناشناس کسی را کشته اند
به درک فرستادن: کشتن
به سرآوردن زمان :به پایان رساندن عمر
به سربردن وفا:به عهدوپیمان خود وفادار ماندن
به میدان بودن:پایداری و مبارزه کردن
بی پا : بی اساس
بی چشم و رو : بی حیا
بی دست و پا: ناتوان، بی عرضه
پا بر زمین فشردن: نشان دادن خشم و مصمم شدن ؛پافشاری
پاپی شدن: پافشاری در کار؛ پی گیری
پای افتادن: اتفاق افتادن؛ فراهم شدن شرایط
پای بسته بودن: گرفتار بودن، وابستگی داشتن
پر نزدن پرنده: بسیار ساکت بودن
پریدن رنگ شب : فرا رسیدن صبح،روشن شدن هوا
پشت بر وطن کردن: آواره شدن
پشت دست را داغ کردن: خود داری جدی از انجام کاری
پنجه در یقه افکندن:درگیر شدن
پولک شدن دستمال: گریه کردن، از اشک خیس شدن
پیر شدن:عمر طولانی داشتن
تا ابر غبار برخاستن: به سرعت تاختن
تا خرخره خوردن: پرخوری کردن
تا کردن ( با رعیتش مثل برادر بزرگ تا می کرد):مدارا نمودن،با احترام وگذشت رفتار نمودن
تلکه کردن: پول یا مال کسی را با فریب گرفتن
تیغ کشیدن آفتاب: طلوع خورشید
جام باده جفت بودن: شراب خواری
جامه پاکیزه داشتن:خود را از آلودگی ها و وابستگی هاپاک کردن
جر کردن: جنگیدن
جلوی کسی درآمدن:توانایی خود را به دیگری نشان دادن؛خوب پذیرایی کردن
چانه گرم شدن:پر حرفی
چانه گرم شدن:پر حرفی
چراغ بر کردن: روشن کردن چراغ؛ تلاش برای آزادی و رهایی
چراغ های ذهن روشن بودن: فهمیدن،درک کردن
چشم به هم زدن:زمان بسیار کوتاه
چشم داشتن: امید و انتظار داشتن
چشم در راه بودن: منتظر بودن
چند مرده حلاج بودن: چقدر توانایی انجام کاری را داشتن
چه خاکی به سر بریزم: چه کار باید بکنم
چهار چشمی مواظب بودن: دقت و مراقبت بسیار داشتن
چین برجبین افکندن:ناراحت و اندوهگین شدن
چین به صورت انداختن:ناراحت شدن،اهمیت ندادن
حرف چیزی را نزدن: غیر ممکن بودن کاری
حساب کهنه پاک می کرد: عقده های گذشته را خالی می کرد
خروس خوان: صبح زود
خشت زدن : پر حرفی کردن
خط کشیدن:صرف نظر کردن،نادیده گرفتن
خم به ابرو نیاوردن: اهمیت ندادن
خود را از تک و تا نینداختن: خود را نباختن
خوشه چین بودن: فقیر وبی چیز
خیره ماندن:تعجب کردن
داغ شدن پلک : گریه کردن
دامن از دست رفتن:اختیار خود را از دست دادن
در راه دین آمدن: مومن و دین دار شدن
در رکود نشستن بودن:بی حرکت بودن
در سحر زدن: تلاش کردن برای آزادی و رهایی
در یک چشم به هم زدن: زمان بسیار کم
درآشفتن(اندرآشفتن):ب آشفته شدن،خشمگین شدن
درصلح برروی هم بستن: تصمیم جدی برای جنگیدن
دست بر سر کوفتن : به شدت تاسف خوردن
دست بوسیدن:تحسین کردن (سپهر آن زمان دست او داد بوس)
دست به دامان شدن:کمک خواستن
دست بیخ گلوی کسی گذاشتن: جلوی اعتراض کسی را گرفتن
دست روی دست گذاشتن:کاری نکردن
دست روی کسی بلند کردن:تنبیه نمودن کسی
دست و پا کردن: تهیه کردن
دستگیرش نشده بود: متوجه نشده بود
دل از دست رفتن:عاشق شدن،عشق و بی قراری
دل به دریا زدن: شجاعت نشان دادن در انجام کار بزرگ
دل پر از کسی داشتن: بسیار ناراحت بودن از کسی
دلی از عزا درآوردن : سیر خوردن؛جبران گرسنگی کردن
دم برآوردن: حرف زدن
دم زدن:حرف زدن،سخن گفتن
دندان به دندان خاییدن:دشمنی کردن
دو دل ماندن: مردد و بلاتکلیف بودن
دیده بر هم زدن:زمان اندک
دیوار صوتی را شکستن:پرگویی کردن ، بلند حرف زدن
راست راه رفتن: درست زندگی کردن،درستکاربودن
راضی نبودن به آزار مورچه: بسیار مهربان بودن
رجز خواندن: خود ستایی کردن
رنجه داشتن: آزار دادن
رنگ از رخ پریدن:
رنگ باختن فلک: ترسیدن فلک
رو نهان کردن: پنهان شدن ، گوشه گیری
روسیاه ماندن: شرمنده شدن
روی حرف خود ایستادن:پای بند بودن به نظر خود
روی خندان شدن انجمن:راضی و شادمان شدن جمع
روی کسی را زمین انداختن:به خواسته ی کسی توجه نکردن
زبانی به اندازه ی کف دست داشتن: جرئت حرف زدن داشتن
زیر بغل کسی را گرفتن: به کسی کمک کردن
ساخته بودن کاراز دست کسی: توانایی انجام کار داشتن
ساخته شدن کار: به پایان رسیدن ؛مردن (که شد ساخته کارش از زهر چشم)
ساعت شماری کردن:بسیار منتظر ماندن
سبک بار: آسوده خاطر، نداشتن وابستگی ،نادان وسبک عقل(شاید که بس ابله و سبک بارم)
سپرانداختن:تسلیم شدن
ستوه گشتن:خسته شدن،شکست خوردن
سر از خاک برداشتن:رستاخیز
سر به سنگ زدن: بسیار بی تاب و بقرار بودن
سر به گرد آوردن: کشتن، از بین بردن؛ نابون کردن
سر به گردون رفتن:اوج قدرت وشهرت
سر به گریبان کشیدن:اندیشیدن
سر به مُهر : دست نخورده
سر در گریبان فرو بردن: اندیشیدن؛ گاهی به مفهوم نگران ومردد بودن به کار می رود
سر کسی را زیر سنگ آوردن:کشتن ، به گور فرستادن کسی
سرخ و سیاه شدن:خجالت زده
سردماغ آمدن:خوش حال شدن
سرکشی کردن:گستاخی،نافرمانی
سماق مکیدن: منتظر ماندن
سندروس شدن رخ: ترسیدن
سنگ دلی: بی رحمی
شاخ درآوردن: تعجب بسیار
شستش خبر دار شده بود: آگاه شده بود
شکم را صابون زدن: به خود وعده دادن (وعده ی غذا)
صدا از ته چاه در آمدن: آرام سخن گفتن
صفرا فزودن: نتیجه عکس دادن (از قضا سرکنگبین صفرا فزود)
صیغه بلعت چیزی را صرف کردن:خوردن چیزی به ناحق، تصرف چیزی به ناحق
طلسم کسی را شکستن:گره از کار کسی گشودن،مشکل کسی را برطرف کردن
علم کردن به عالم: معروف کردن در جهان
عنان را گران کردن: ماندن ،نگه داشتن اسب
عنان گیر:راهنما
غمی شدن: خسته شدن
قد علم کردن:ایستادن، قدرت نمایی نمودن
قدم بر سر وجود نهادن:غرور و خود بینی را کنار نهادن
قدم به عالم وجود ننهاده بود: متولد نشده بود
قید چیزی را زدن:صرف نظر کردان از جیزی
کار به جان رسیدن: بیچاره سدن
کاسه کوزه یکی شدن: صمیمی شدن با کسی
کباده چیزی را کشیدن:ادعای انجام کار دشوار
کرکس صفت: مفت خور
کسی به در نمی زند: کسی به فکر دیگری نیست؛کسی از دیگری احوال پرسی نمی کند
کسی را روسفید کردن:ایجاد سربلندی و افتخار
کشتی شکستگان: نیازمندان کمک؛مصیبت دیدگان
کشیده ی آب نکشیده:سیلی محکم
کفری شدن: عصبانی شدن
کلکش را کندند: از بین بردن
کمان را به زه کردن:آماده کردن کمان برای تیراندازی
کمر بستن:آماده شدن
کمیتش لنگ بود:ضعیف بودن در کار
کوته دیدگی:کوته فکری ،سطحی نگری
گرد برافشاندن: به سرعت تاختن اسب
گل به سرخود زدن: تصمیم گیری به عهده ی خود بودن
لات و لوت: بی چیز و فقیر
لای کتاب را باز کردن:کتاب خواندن
لباس غضب برکردن: لباس قرمز رنگ پوشیدن
متکلم وحده شدن:به تنهایی حرف زدن
مثل جرز خیس خورده وارفتن: ناتوان شدن ، سست شدن و پهن شدن روی زمین
مثل شاخ شمشاد:سربلند و سر فراز
مرد میدان بودن: قدرتمند بودن
موم شدن سنگ خارا در دست کسی:بسیار قدرتمند بودن
مهار شتر را کشیدن:تصمیم داشتن
میخ آهنین در سنگ نرفتن: اثر نداشتن(سخن)
میدان دادن به کسی : فرصت دادن به اشخاص برای نشان دادن قابلیت هایشان
نبرد جستن : حریف طلبیدن
ندا به گوش کر زدن: تلاش بی فایده
نفس راست کردن: نفس تازه کردن
نگین پادشاهی به کسی دادن:نهایت بخشش، بخشش فراوان
نمک نشناس: ناسپاس
نوک جمع را چیدن: جمع را ساکت کردن، به کسی اجازه صحبت ندادن
هفت قرآن به میان: دورماندن از شر و بدی کسی
هفت کفن پوساندن: خیلی زودتر (ازاین زمان )مردن
هم پای هم رفتن: همراه هم رفتن
هم عنان هم رفتن: همراه هم رفتن
نظرات شما عزیزان: